خوابت رو میبینم. یا شاید توی خواب بیداریت رو میبینم. امیدوارم که نخی از گذشته وصل باشه هنوز اما میدونم که نیست. آخه دروغ گفتن به خودم رو همون روزهای اول منگی کوئنتیپاین خوردنها فراموش کردم. پشت میز مینشینی. دوست دارم تا آخر دنیا تماشات بکنم اما منگی دنیا رو بُرد وقتی منو خواب بُرده بود. بجای تماشا توی لیوانهای لبپر به تشدید بر حرف پ در جنگ تحمیلی به سلامتی هم مینوشیم. بعد گذشته پیش چشمام محو میشه و از یادم میره خواستنت چقدر سوزنده بود. درست شبیه به همین زخم انگشت اشارتم به حرف الف اره مویی. زخم...زخمها... پوست لبهام رو میکنم به تشدید حرف کاف. میبوسمت. سُرخی خون لبهاتو میگیره. صورتت رو میپوشونه. محو میشی. خواب میشی. بیداری میشی.