کُمد دیواری

۱۶ مطلب در آبان ۱۳۹۸ ثبت شده است

بعد از این که به اینترانت بدرود گفتیم و به اینترنت سلامی دوباره، من همینجا قایم می‌شم. اسمش رو هم احتمالا بذارم کمد دیواری. شبیه همون کمد دیواریی که توی بچگی می‌رفتم خودم رو توش گُم و گور می‌کردم. میام اینجا، توی کُمد دیواری که هم‌قد و هیکل خودمه، قایم می‌شم و خودم رو می‌زنم به مُردن از دست آدم‌های اون بیرون و اتفاق‌های اون بیرون.

آدم همیشه فریب می‌خوره که نکنه از این ستون به اون یکی ستون فرجی باشه؟ اما نبود. برخلاف دیشب، از سر شب بساطم رو برداشتم آوردم کنار شعله‌های کم‌جون بخاری. گفتم شاید اگر مثل دیشب نور برسه به سر و صورتم راحت‌تر بخوابم. نخوابیدم. نمی‌تونم.

 

 

اضافه نوشت: از آدم‌هایی که فکر می‌کنن اگر با بقیه قلنبه سلنبه حرف بزنن و طرف نفهمه یعنی خیلی باسوادن، قطع امید کردم. برو جوون. من پیرِ این عرصه‌ام.

 

اضافه‌تر نوشت: دنبال یک کمپ یا پانسیون یا دیوونه‌خونه‌ی ترتمیز می‌گردم برای اهدا کردن خودم، به شرطی که سیگار آزاد باشه/ لباس پوشیدن تحت اراده باشه/ این لپ‌تاپ فکستنی و مودم زهوار در رفته‌امم بعنوان میهمان پذیرفته شه. در ازاش حاضرم انسان آزمایشگاهی هرعلمی بشم. این از من.

طعنه‌ی روز: جلسات نوروفیدبک رو نمی‌رفتی زودتر از خواب بلند نمی‌شدی؟

 

اضافه‌تر تر تر تر تر نوشت: رسیدم به اونجایی از ریک اند مورتی که مورتی به سامر می‌گه هیچکس با هدف متولد نشده، هیچ مقصدی نداره، آخرش همه می‌میریم. حالا بیا بریم تلویزیون تماشا کنیم، یا یه مونولوگی توی همین مایه‌ها.

من فرسوده شدم. دانش‌آموزان رشته‌ی انسانی حالا می‌تونن توی سرفصل درسیشون، استهلاکم رو بذارن توی فرمول و محاسبه کنن. از چیزی به شوق نمیام. چیزی برام تازه نیست. مقدس نیست. اتفاقات اخیر گرچه ناراحتم کرد اما حتی قطعی شش چند روزه‌ی اینترنت از کار و زندگی ننداختتم. کاری نبود که ازش بیفتم. برام چند مونولوگ پوسیده مونده و چند خورجین پی‌رنگ نمور. شدم شبیه پیرمردها. خنده داره نه؟ می‌خندم.

شمایی که می‌خونی احتمالا اینجا رو، سایت وطنی، یا لینکی که کار کنه می‌شناسی من بتونم ازش فیلم و سریال غیروطنی دانلود کنم؟

محبوبِ کم‌رنگم، آدم‌ها آن بیرون چه چیزهای الکی را جدی می‌گیرند. چند وقت پیش مشاور داشت در روابط عاطفی‌ام کند و کاو می‌کرد تا رسید به یک مورد پیشینِ ازدواج کرده. پایش را از گلیم درازتر کرد و پرسید با چه کسی ازدواج کرد؟ گفتم « طرف دوست صمیمی خودم بود» و قصه بافتن را شروع کرد. آدم‌ها آن بیرون، چیزهای پرت و بی‌ربطی را جدی می‌گیرند. این ناامید کننده‌ست. نه کمی بلکه بسیار ناامید کننده‌ست.این همان تفکری‌ست که وقتی می‌گویم "هرآدمی تجربه‌ست" عصبانی می‌شوند که سایکوپث هستم. محبوبِ کم‌رنگم، به نظر تو هم من سایکوپث هستم؟

عاشق ِ پررنگ تو

-دلم می‌خواد دوازده ساعت از شبانه روز رو بخوابم و دوازده ساعت مابقی رو فیلم تماشا کنم و زندگی انگلی رو به حد اعلا برسونم.

 

-یکی بود می‌گفت "شرایط زندگی از هربُعدی بخوای نگاهش کنی توی وطن ناامید کننده ست و نکته همینه! درست وقتی که بقیه از ناامیدی همگانی کنار کشیدن و تو داری در مسیر خوش آب و هوای بادیه باطل‌گردی می‌کنی بنگ! می‌زنه و موفق می‌شی" راستش این روزها زیاد گفته‌ی منطقیی به نظرم نمی‌رسه.

 

- بسته‌ی سیگاری که سه شهریور خریدم درحال تموم شدنه و به همون دلیلی که نمی‌تونم بدهی‌ام رو با اون بدهکار پست قبلی صاف کنم، نمی‌دونم اگر ته پاکت بهمن پایه کوتاه عزیزم دربیاد، باید چه گهی بخورم. این پاراگراف اگر عنوانی داشت یقیناً "خب! دوستان! قدرت خرید سیگار رو هم از دست دادیم" بود‌.

 

 

- اونقدر اینجا جا خوش کردم که حتی وقتی اینترنت وصل شده همینجا می‌مونم. 

کسی که بهش مبلغی رو ماه‌هاست بدهکارم، مسیج فرستاده پولش رو می‌خواد. حق هم داره. گفته بودم یک ماهه پسش می‌دم اما با توجه به این که به تعداد همون ماه‌ها دستم تماسی با اسکناس نداشته عجالتا می‌رم توی طرح حمایت از فیلترینگ اینترنت و حمایت از اینترانت. مشکل اساسی‌م دانلود فیلم و سریال بود که به قوه‌ی الهی سایت با دامین ایرانی براش پیدا کردم.

یک/ بارون که شدت گرفت از ته کارگاه بلند شدم اومدم پذیرایی، یه تیکه پتوی قدیمیِ کلفتِ جادو جنبل شده رو سه لا تا کردم انداختم روی زمین دراز کشیدم روش. بخاطر سرما نبود. بخاطر ترس هم. فقط بدم نمیومد از لای رخت‌هایی که غروب موقع عصبانیت مُچ زدم و پهن کردم روی بندِ رخت فلزیِ زنگ‌زده‌ای که حتی نمی‌دونم درست به چه کسی تعلق داره، کمی نور به سر و صورتم برسه.

 

دو/ مرگ جاری و آب روانه. فقدان، پویاست. همیشه باید یک قطعه از پازل کم بیاد. دنیا اون کمپانیی نیست که قطعه اضافه بده دست کاربرهاش. نه عادلانه نیست. بی‌عدالتی؟ هنوز نمی‌دونم. خلاصه‌اش که کنم: «نمی‌شه غصه ما رو یه لحظه تنها بذاره»

 

سه/ من آدم دانایی نیستم که برعکس! اما متاسفانه به تمامی ابعاد خودم و پیرامونم واقفم. این آگاهی باعث می‌شه کسی چندان مشکلاتم رو جدی نگیره و بعضاً تمارض تعبیرش کنه. من حالم بده. من در فقدانم. من خودآزارم. من هرروز دارم به مرگ فکر می‌کنم از ب بسم‌الله تا صاد صدق الله علی عظیم قضیه رو عین کف دستم بلدم. می‌دونم توی چه تاریخی دقیقا چه بلایی سر بدن و روانم وارد شده و چرا! چرا انجامش/ انجامشون دادم و به بلاهای جبران‌ناپذیر دچار شدم. اما ابراز این دانستگی برای بقیه فقط باعث می‌شه به حاشیه رونده شم.

 

 

چهار/ در جواب چند سالته همیشه بلدم بگم old enough. الان می‌تونم توضیحاتی بهش اضافه کنم شبیه به این که: قطعی اینترنت زیاد زندگیم رو نتونست مختل کنه. آخه من دفعه‌ی اولی نبود که با همچین وضعیتی رو به رو شدم. تنها چیزی که بسیار آزارم داد و باعث شد پیگیر وصل شدنش باشم یکی این بود که حالم از باید/نباید تحمیلی بهم می‌خوره و بسیار غمگینم برای کسب و کارهای آنلاین.معاش به قدر کافی سخت هست. گور پدر امنیت ملیِ کشکی.

از این روزها طرح خام یک قصه هم توی سرم داره نطفه می‌بنده که مثل سایر ایده‌های نوشتنی‌ام بلافاصله پس از تولد و بُریدن ناف نو قدم، می‌اندازمش توی کیسه پلاستیک سیاه سخت تجزیه شو در طبیعت و رهاش می‌کنم در سطل آشغالی تاریخ.

خیلی غم‌انگیزه برام که خواهر کوچیکترم - که یک ماه هم نیست دانشگاه می‌ره- فکر می‌کنه دیدن فیلم جشن‌های دوران مهد کودک و پیش دبستانیش برام جذابیت خاصی داره یا می‌تونه خنده روی لب‌‌هام بیاره. نداره/نمیاره

 

بعدتر نوشت: پلن عوض شد. رسید به سی‌دی شوهای رقص عربی و موزیکای دهه هشتادی.روانم شاد شد.

وقتی مُردم روی سنگ قبرم بنویسید: هموی که وقتی آبان ماه نود و هشت "شاک"  یک طرفه تصمیم گرفت اینترنت رو قطع کنه و شیر اینترانت رو باز بذاره، یک تنه آمار سرانه‌ی مطالعاتی مملکت تاریکش رو کشید روی دوش و بُرد بالا. اره و اینا.