اوستای نجارم خواب دیده دختر ده ماههاش، پنج ساله شده و توی دستش سیگاره. برای ف تعریف کرد. ف به من نگاه کرد به اوستای نجار گفت خواب نمیدیدی هم این بچهها کار خودشون رو میکنن. چپ چپ نگاه کردم که یعنی وقتی هر دو نفریتون قد پیام حملهی سرکردهی یک قبیله سرخپوست دود تولید میکنین حرف بیخود نزنین. ف اصلاح کرد: خود سیگاره مهم نیست، تابویی که سیگار برای زن میشکنه مهمه باز چپ نگاه کردم به اوستا گفتم: یعنی با سیده جون دوست نبودی قبل ازدواج؟ بوسه و کنار و افت و خیز؟ چیزی نگفت. گفتم البته ف هم یادش رفته چطور بابام وقتی فهمید با خواهرم هم خونه شده کوبید از جنوب کشور اومد تهران.
پن:
آیا صاحبکارم اون چسه حقوق رو این هفته بهم میده یک پاکت سیگار سه ماه آتی رو فراهم آورم؟ با ما باشید.