کُمد دیواری

۳ مطلب در بهمن ۱۳۹۷ ثبت شده است

یکی از اهالی همین بیان در جای دیگری فرسنگ‌ها دورتر از بیان گفت: «این رفتار خالی از احترام و بی‌خیالیت رو نمی‌فهمم.» راستش انتظاری هم ندارم بقیه‌ی آدم‌ها بفهمند این روزها بی‌حوصله‌ترین لحظه‌های اجتماعی تمام عمرم‌ را طی می‌کنم، در نتیجه تا اطلاع ثانوی تمام انسان‌های روی زمین حواله‌ی تخم‌دانم هستند.

نه این که همه‌چیز زندگی درست و سرِجا باشه اما امشب و تا این لحظه حالم خوبه. صبح پیش رفیق‌هام بودم. حرف‌های مهم و اساسی زدیم، با دیدن یک استندآپ کامدی خارجکی وقتمون رو تلف کردیم. نوشیدیم و تا خرخره سیگار کشیدیم و در آغوش گرفتیم و صورت‌ها رو بهم چسبوندیم و حالا تنها توی رخت‌خواب لم داده‌م زیر پتو با تک‌چراغ کم‌سوی اتاق برای دراکولای محبوبم نمایشنامه‌ی تازه‌ی ویسنی‌یک رو می‌خونم و ضبط می‌کنم تا خواب چشم‌هامو ببره. صبح فردا باید برم پِی یک لقمه نون.

راجع به فرانک و آبتین بلند و با آب و تاب حرف می‌زدیم. رسیدیم به قسمتی از داستان که فرانک فریدون را حامله می‌شود و مغز آبتین را قاطی مغز گوسفندها به خورد مارهای شانه‌نشین ضحاک می‌دهند؛ آقای میز کناری پُقی زد روی پیشانی‌اش. بله! اینطور به نظر می‌رسید که قصه‌ی شاهنامه را برایش اسپویل کرده بودیم.