کُمد دیواری

نه این که همه‌چیز زندگی درست و سرِجا باشه اما امشب و تا این لحظه حالم خوبه. صبح پیش رفیق‌هام بودم. حرف‌های مهم و اساسی زدیم، با دیدن یک استندآپ کامدی خارجکی وقتمون رو تلف کردیم. نوشیدیم و تا خرخره سیگار کشیدیم و در آغوش گرفتیم و صورت‌ها رو بهم چسبوندیم و حالا تنها توی رخت‌خواب لم داده‌م زیر پتو با تک‌چراغ کم‌سوی اتاق برای دراکولای محبوبم نمایشنامه‌ی تازه‌ی ویسنی‌یک رو می‌خونم و ضبط می‌کنم تا خواب چشم‌هامو ببره. صبح فردا باید برم پِی یک لقمه نون.

نظرات (۱)

سلام. 
هر چند تو هیچیِ بقیه مشترک نبودیم [:):] ولی من هم امشب اون جمله‌ی اول رو حس کردم، و جایی ثبتش کردم. منتها با یه سری کلمه‌ی دیگه. :)
پاسخ:
چه خوب :)